یک سورنای رقاص.......
پسرکم روزها داره تند تند میگذره.خیلی تند تر از چیزی که فکرش رو بکنم.فقط وقتی کلمه ای رو پشت سرمون تکرار میکنی که شاید خیلی هم اسون نباشه یه دفعه یادم میفته که داری بزرگ میشی.حتی کفشت اونقدر سریع تنگت شده که اصلا نفهمیدیم. کاش میشد دنیا همینجا بایسته .......دلم نمیخواد بزرگ بشی......میخوام بیشتر از این روزها لذت ببرم. هفته ای که گذشت هفته پرباری بود برامون.وابستگیهات به من داشت از حدش میگذشت و این داشت باعث ازار و اذیتمون میشد.با باباییت تصمصم گرفتیم جلوی این وابستگی بیش ار حد رو بگیریم.روز خیلی سختی رو گذرونیدم هرسه تایی.تحمل گریه های بی امانت با گوله های اشک و دیدن مژه های خیست واقعا زجراور بود.ولی باید این ک...